سهاسها، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

شیرینی زندگی من و بابا

2 سالگیت مبارک گلم

سلام خانمم سلام جیگرم سلام عشقم مبارک باشه ایشالاه 120 ساله بشی دیگه برا خودت خانمی شده درست 2 سال پیش تو همچین روز و ساعتی با پاهای کوچیکت قدم تو این دنیای بزرگ گذاشتی برات بگم از کارهایی که یاد گرفتی قشنگ صحبت میکنی همه چیز و متوجه میشی و خودت لباس و کفشات و میپوشی حتی گاهی وقتا انتخاب میکنی بستنی خیلی دوست داری همش یک روسری میندازی رو سرت میگی برم بستنی بخرم به هرکس هرچی میخوای تعارف کنی میگی " بخرمایید" و وقتی از کسی چیزی میگیری میگی "ممنون مرسی مچکر" الهی قربون نازو عشوه موقع حرف زدنت بشم تازه اسم و فامیل و اسم بابایی هم میگی "سها مخاری دومید 2 سال" چندوقت هم هست پروژه از پوشک گرفتن شما و داریم خی...
26 تير 1393

جشنواره بازیهای کودکانه

دوروز پیش خاله لیلا ظهر زنگ و گفت تو باغ غدیر جشنواره است میای منم که حوصلم سر رفته بودو شماهم تا حالا اینجو جاها نرفته بودی فورا استقبال کردم و عصر رفیتم خیلی خوش گذشت البته بین اون همه بازی شما فقط سرسره دوست داشتی و هرچی بالا و پایین میرفتی خسته نمیشدی قربونت بشم الهی خانمم گلم عزیزم ولی نمیدونم چرا همش زبونتو رو هم میذاشتی.عکساتم میذارم ادامه مطالب  راستی مرسی از خاله لیلا برااین پیشنهاد عالی                                         &nb...
1 تير 1393

عکس های جدید ازخانم گلی

                                                            یک روزکه خونه خیلی به هم ریخته بود شمارو گذاشتم خونه مامان جون از عص تا ااخر شب بعد خاله ثمانه از شما این عسها میگیره.       یک هفته بعد از نامزدی خاله زینب همه دعوت شدیم خونه آیلین جون اونجا مامان جون شما(مامان بابا) دوتا عروسک که در واقع مانکن های مغازه لباس فروشی بودن برای شماها گرفته بود ماهم اون ...
27 خرداد 1393

دومین سال نو با خانم طلا

سلام گلم عیدت مبارک سال نو مبارک انشااله سالی پر از خوشی و سلامتی برا همه و شما گل دختری من باشه  .بالاخره این سال هم به خوبی تحویل شد به امید خدا تا اخرش به خوشی تمام شه.     ...
1 فروردين 1393

عکس های اولین روز برفی

 ١٥ دی ماه اولین برف امسال بارید البته بعد چند سال که اسمان اصفهان برف به خودش ندیده بود خیلی قشنگ بود صبح  که بیدار شدم مونده بودم برم سر کار یا نرم ولی رفتم خیابونها با صفا شده بودند مثل تو فیلم ها شده بود.ظهر که برگشتم بعد از نهار همه باهم رفتیم بیرون که یک کمی بازی کنیک و عکس هم بگیریم ولی ما دنبال هم میدویدیم شما میترسدی و گریه میکردی خیلی با نعجب یک جا ایستاده بودی و  تکون نمیخوردی.ببخشید اینقدر دیر این عکس ها گذشتم .     ...
11 بهمن 1392

اولین مهمانی بدون مامان و بابا

سلام به دختر گلم که دیگه واسه خودش خانمی شده , دیشب طبق معمول شب نشینی  هفتگی داشتیم و از طرف دیگر یک مهمونی هم دعوت بودیم  که ما نرفتیم ولی وقتی مامان جون و خاله میخواستن برن سر راه اومدن سر بزنن که شما هم با اونها راهی شدی و اخر شب بابا اومد دنبالت ولی خیلی جای شما خالی بود تازه همه میگفتن شماخیلی دختر خوبی بود ی و اصلا شیطونی نکردی و حسابی هم به شما خوش گذشته بود.ولی خودمونیما  اصلا سراغی از مامان و بابا نگرفته بودی. عاشقتتتتتتتتتتم هززززززززارتا.
11 بهمن 1392