سهاسها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

شیرینی زندگی من و بابا

اولین قدم دختر ناز نازی

دختر عزیزم بالاخره دیروز حسابی خودت راه رفتی وقتی میگم یا علی خودت زور می زنی رو پا وایستی وقتی میگم تاتی تند تند قدم برمیداری قاح قاح میخندی و ذوق میکنی قربون اون قدمات بشم الهی توی زندگیت همیشه قدمهای بلند وبا موفقیت و سربلندی برداری. وای که چقدر ناراحت بودم که دیر راه افتادی ولی همه میگفتن عجله کن دیر نشده به موقع راه هم میره قربون اون ذوق کردنات بشم,عسلم ,نازنینم ,شیرینم ,نفسم.           ...
3 مرداد 1392

تولد یکسالگی

مبارک مبارک تولدت مبارک عزیزم بالاخره تولت در همون روزی که به دنیا اومدی یعنی ٢٦ تیر برگزار شد و همه مهمونهایی که دعوت کردیم اومدند.یک تولد خانوادگی بود  و من و بابایی دست تنها همه کارها رو انجام دادیم چون ماه رمصان بود ماه هم گذاشتیم بعد از افطار جشن گرفتیم  برا همین وقت کم بود شام افطار هم مامان جون درست کرد خیلی خوشمزه شده بود ولی  بقیه چیزها از حتی لباس شما را هم خودم درست کردم البته بابایی هم خیلی کمک کرد  در کل حسابی خوش گذشت ؛ انشائ اله ١٢٠ ساله بشی گلم . عکسها ی تولدت هم میذارم اونجا بهتر توضیح م                   &...
3 مرداد 1392

شیطنت های جوجه مامان

عزیزم ماشائ الهت باشه حالا دیگه همه جا سرک میکشی , با همه چیز کار داری عاشق اینی که فقط باهات بازی کنند مخصوصا بازی قایم موشک اگر هم محل بهت ندیم داد میزینی که نگام کنیین میری پشت مبلها قایم میشی تا بییایم دنبالت . همیشه اتاقت بهم ریخته است وای قربون اون انرژیت بشم که تمامی نداره فدای اون خنده های خوشحالیت موقع بازی کردنات بشم.راستی عاشق بستنی و مخصوصا میوه هستی اگه تو اتاق باشی و ببینی ما بایه ظرف میوه داریم میریم تو حال میشینیم تند وتند چهار دست و پا میای و صاف میشینی و همچین با ولع نگاه میکنی انگار یه عمره میوه نخوردی ولی ای کاش غذات رو هم همینطوری میخوردی.بوووووووووووووووووووووس بووووووووووووووووووووس       ...
3 مرداد 1392

یک روز مانده تا تولد یک سالگیت

گلم عزیزم فدات بشم سال پیش همچین روزی داشتم اماده میشدم که فردا صبح بریم بیمارستان و شما عضو شیرین زندگی ما بشی چه انتظار شیرینی بود چه فکرهایی میکردیم که شما چه شکلی هستی چی میشه منتظر چیزی بودیم که تاحالا اصلا تجربه اش را نداشتیم ولی حلاوت با تو بودن همه نگرانی ها از بین برده بود. اما حالا؛ شما پیش مایی و از شیطنت های شما بعضی وقتها عصبانی میشم ولی کوچیکی و کنجکاوی دیگه؛ جونم برات بگه که دیشب خیلی کار داشتم در فر گاز رو باز گذاشتم ویادم رفت ببندم دیدیم شما رفتی روش ایستادی حسابی هم ذوق میکنی وای نمیدونستم بخندم, تعجب کنم,نگات کنم.
25 تير 1392

کادو تولد

دخمل مامان دیروز رفتیم برات یک دستبند خوشکل گرفتیم برا تولدت دست بابایی درد نکنه, همونی که میخواستم و گرفت مامان جونت هم داده برات یه پلاک سها بسازن اماده که شدن میذلرم تا ببینی .مبارکت باشه گلم . 
17 تير 1392
1