سهاسها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

شیرینی زندگی من و بابا

مروارید سوم

جیگر مامان چند وقت بود خوب غذا نمیخوردی فقط مایعات و آش میخوردی تا اینکه دیدم دندان بالایی سمت راست شما نوک زده یکم هم خون اومده بود مبارکت باشه روییدن مرواردید سوم.
27 مرداد 1392

یک و یک و یک

سلام گلم یکسال و یک ماه و یک روزگیت مبارک .امیدوارم همیشسه تو مراحل موفقیت زندگیت اول باشی .نازنینم هرچی میگذره شما دوست داشتنی تر میشی اینقدر خودت رو لوس میکنی که هرچی میبوسمت و بغلت میکنم اروم نمیشم واقعا که شیرینی زندگی ما شدی ا این اداهای جدید که از خودت در میاری جدیدا هر وقت میگم بییی بییب بادوتا انگشتت بینیت رو فشار میدی, دیگه قشنگ بوس میکنی اونم با صدای ابدار,عاشق اتاق مامان و بابا هستی همش میری سراغ عسلی های تخت و هرچی توش هست رو میریزی بیرون قشنگ سرگرم میشی.
27 مرداد 1392

نی نی جدید

دختر گل و خوش خنده رو من ,دیشب ما با خاله لیلا رفتیم دیدن نینی خاله زینب و عمو رضا " این نی نی ناز که اقا پسر هم هست نامشان داتیس میباشد و در ٩ مرداد چشم به این دنیا گشوده اند" البته من قبلا در بیمارستان دیده بودمش ولی دیشب به طور رسمی رفتیم  وشما هم نینی رو دیدی با تعجب نگاه میکردی البته اونجا شما هم دختر خوبی بودی ولی شیطنتهایت را هم داشتی عزیز الم یاد اون روزهای تو افتادم چه زود گذشت واقعا  تو این قدری بودی چه سختی هایی داشت ولی این شیرینکاری های شما باعث شده همه اونها فراموش بشه و حالا شما باشی و ناز و ادا های قشنگت. ...
22 مرداد 1392

گوشی جدید

سلام دخترم من و بابایی دیروز بالاخره شما رو بردیم اتلیه و عکسهای قشنگ قشنگ گرفتیم واز اونجایی که خودمون هم عکس درست و حسابی از عروسیمون نداشتیم چند تاهم خودمون گرفتیم و بعد هم رفتیم و من یک گوشی نو خریدم دست بابایی درد نکنه تو این موقعیت واقعا شاهکار کرد اخه میدونی که به خاطر اعتماد و کمک به یک نفر گوشیمو دزدیدن.ولی خانم شما هم خیلی بلا شدی به همه چی کار داری اصلا نمیشه شمارو تنها یک جا رها کرد فورا اونجا رو تبدیل به بازار شام میکنی با همه اینها عاشقتم جونمی که تازگی ها یادگرفتی میگی ماما
13 مرداد 1392

دخترم خیلی بلا شدی

عزیر دلم قربون اون ناز و ادا هات بشم گلم این ماه رمضان هم با تو حال و هوای دیگه ای داره به لطف شیر خوردن شما امسال هم نتونستم روزه بگیرم ولی انشائ اله سال دیگه حتما  میگیرم .جمعه شب افطاری خونه مامان بزرگ(مامان بابا) بودیم خدا زو شکر نه اذیت شدی و. نه اذیت کردی غذات رو هم خیلی خوب خوردی نوش جونت گلم.تازه وسه علی پسر عمه هم یک تولد گرفتند ......... گلم دیگه راحت راه میری و قدم برمیداری , به توپ هم دیگه پ نمیگی کامل میگی توپه , یاد گرفتی هروقت سیر میخوای به من اویزون میشی و میگی ماما ,  وای تازه گی ها جیغ های بنفش میزنی ,خوب دیگه گلم ببخشی هنوز نرسیدم ببرمت اتلیه عکس یکسالگیت رو بگیرم قول میدم زود بگیرم و&n...
5 مرداد 1392
1