سهاسها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

شیرینی زندگی من و بابا

زندگي ما شيرين تر شد

1391/4/28 9:56
نویسنده : مامان
112 بازدید
اشتراک گذاری

دختر خانمي اصلا عجله نداشتي بياي انگار واقعا جات خيلي خوب بود ولي مامان ديگه طاقت نداشت ميخواست خانم گل رو زودتر ببينه برا همين با دستور دكت كه شما ديگه اماده اي صبح دوشنبه با بابا مامان جون خاله ثمانه رفتيم بيمارستان تا كارهاي بستري و انجام دادندساعت 10 شد و منم وارد زايشگاه شدم برا زايمان طبيعي خودم دوست داشتم ولي درد نداشتم  تا ماما سرم زدكم كم دردام شروع شد اصلا فكر نميكردم اينجوري باشه  نگراناسترس

اما با تمام درد و يه ما خوب كه ماساژهاي تسكين درد ميداد بالاخره در ساعت 16:50 شما به دنيا اومدي چقدر لحضه قشنگ و زيبايي بو خيلي عالي بود از ذوق وشوقم خوابم نمي برد همش خانم دكتر ميگفت بخواب تا كارم تمام شه ولي من با نگاه كنجكاو منتظر بودم دخملم رو تميز كنن و با لباس تميز بيارن.

بعدا فهميدم كه بابات به پرستار شيريني داده تا همون موقع كه من انتظار ميكشيدم ببينمت ازت عكس گرفته ونشون اونها داده عكس و ميذارم ببيني.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)